نتایج جستجو برای عبارت :

هراسِ ما از تنهایی است.

پدرم در گوشم زمزمه می کند مبادا هراسِ فردا استخوان هایت را در تاریکی شب خرد کند؛ اینها همه اوهامند و به همراه شب محو خواهند شد. تنها تا اولین روشنایی دوام بیار. به حافظه ضعیفش لبخند می زنم و آب دهانم را قورت می دهم؛ این بار هم نه.
مرگ عجب موجود عجیبی است. آدم در تمام عمرش طوری زندگی می کند که انگار هیچ وقت قرار نیست بمیرد، با این حال یکی از بزرگترین انگیزه هایش برای زندگی همین مرگ است. بعضی از ما با یاد مرگ پر تلاش تر، سرسختانه تر و خشن تر زندگی می کنیم. آگاهی از مرگ به بعضی ها این تلنگر را می زند که نهایت لذت را از عمرشان ببرند، ولی برای بعضی دیگر چیزی جز عاطل و باطل نشستن و از مدت ها قبل چشم به راه این مهمان ناخوانده بودن به ارمغان نمی آورد. همه ما از آن می ترسیم، ولی خیلی
مرگ عجب موجود عجیبی است. آدم در تمام عمرش طوری زندگی می کند که انگار هیچ وقت قرار نیست بمیرد، با این حال یکی از بزرگترین انگیزه هایش برای زندگی همین مرگ است. بعضی از ما با یاد مرگ پر تلاش تر، سرسختانه تر و خشن تر زندگی می کنیم. آگاهی از مرگ به بعضی ها این تلنگر را می زند که نهایت لذت را از عمرشان ببرند، ولی برای بعضی دیگر چیزی جز عاطل و باطل نشستن و از مدت ها قبل چشم به راه این مهمان ناخوانده بودن به ارمغان نمی آورد. همه ما از آن می ترسیم، ولی خیلی
ما تن فروشان عصر مدرن, که روحمان را چوب حراج زدیم برای رسیدنِ مدیرانمان به رویاهایشان به پشیزی حقوق. رقصیدیم به هر سازِ کوک و ناکوکِ به ثروت رسیدگانِ بی منطق، به فرمانِ نخ های دستانِ عروسک گردانِ دنیای دیوانه و چوبِ تن پروری هایمان را خوردیم از سِرِ سرخوردگی های این سیکلِ معیوبِ سرگردان. از هراسِ این طوفان بی پایان، پناهنده شدیم به ساحل امنِ فرمان پذیری ها.
ما افول درخششِ تک تک آرزوهای نوجوانی را به چشم خویش دیدیم که گویی یکی یکی رنگ می بازن
ما تن فروشان عصر مدرن, که روحمان را چوب حراج زدیم برای رسیدنِ مدیرانمان به رویاهایشان به پشیزی حقوق. رقصیدیم به هر سازِ کوک و ناکوکِ به ثروت رسیدگانِ بی منطق، به فرمانِ نخ های دستانِ عروسک گردانِ دنیای دیوانه و چوبِ تن پروری هایمان را خوردیم از سَرِ سرخوردگی های این سیکلِ معیوبِ سرگردان. از هراسِ این طوفان بی پایان، پناهنده شدیم به ساحل امنِ فرمان پذیری ها.
ما افول درخششِ تک تک آرزوهای نوجوانی را به چشم خویش دیدیم که گویی یکی یکی رنگ می بازن
در دقیقه‌ای نامعلوم، در بهت و حیرت و سکوت، در زیر روشناییِ یک چراغ، لمیده بر مبلی قدیمی و در خانه‌ای متروک، در قلبِ روشنِ این زندگی، به روز و روزگارانی می‌اندیشم، که انقدر دور و ناشناس است، که حتی باور به داشتنِ یک ثانیه از یک قطعه‌ی خارج‌شده از آن هم مرا می‌هراساند. به تو فکر می‌کنم. که پس از ترکِ آن ثانیه چه می‌شوی؟ و به راه باریک و طولانی ِ بعدش فکر می‌کنم. که با هراس و دلهره و سردرگرمیِ من چه می‌کند؟ حرف برای گفتن بسیار است.. وقتی که را
از زنده‌گی بگو. از زنده‌ماندن. از نفس‌کشیدن.
از دیدن و شنیدن. از لمس کردن، از عشق؛ آری از عشق، این دیریابِ پربها، این کیمیای
هستی. آن‌قدر با غم خو گرفته‌یی که او را جزیی از خود می‌دانی. غم کجا و ما کجا.
او که خود مظهر شادی و نشاط و روشنایی و انگیزه‌ی محض است، تنها غمی که بر ما می‌پسندد،
اندوهِ دوری از خودش است. حتا این‌جا نیز بوی شادی می‌آید. غم‌ات از هرچه شادی دل‌گشاتر
...

بگذار این‌بار و تا همیشه، از تمام غم‌ها
و هراسِ تمام نداشتن‌ها فرا
الکترسیته:  الكترسیته انرژی نهفته ای در طبیعت و وجود آن در بعضی از مواد موجود درجهان میباشد این نیرو به صورت های مختلف میباشد و دارای 2 قطب میباشد اما به صورت كلی میتوان الكترسیته را به دوبخش تقسیم كرد الكترسیته ساكن++این حالت از الكترسیته عنصری كه آن را بو جود می آورد دارای قطب مثبت+میشود مانند وسیله پلاستیكی كه بر اثر مالش دارای قطب مثبت میشود یا بدن انسان كه بر اثر برخورد با این گونه اشیاء درای قطب مثبت الكترسیته ساكن میشود فقط زمین تامین
« ترس تو از مرگ،
ترسناک می‌کند
مرگ را
که تغذیه از ترس می‌کند.»
کتاب هفتاد سنگ قبر نوشته و سروده‌ی یدالله رویایی، ادیب و شاعر ایرانی معاصر، مجموع هفتاد سنگ قبر تاریخی است به نثر و به شعر و ترجمه‌شان به فرانسه از آرش جودکی؛ از ایوب و مهدی و زرتشت تا مانی، حلاج، شهاب، سیروس، اسکندر، یزدگرد، شمس، شهرزاد، رابعه، فروغ و سنگ‌ سینه‌ها(گوری برای مادر) و سنگ‌هایی بی‌نام(سنگ‌های سنگ). خواندن کتاب به‌مثابه‌ی زیارتی است به گمان کوتاه که این کوتاهی
دیگر هر کلامی از شما جماعتِ زور گو برای من خنده‌آور است. در رؤیاهام به این حرف‌هاتان قهقهه می‌زنم و جواب‌های تند و تیز می‌دهم. رؤیای پرواز در سر ندارم. رؤیایی جز داشتن حقوق اولیه در من زنده نمانده. چیزهایی که از اول حتی نمی‌توانستم بفهمم می‌شود نداشتشان و زنده ماند... در رؤیاهای منزوی خود تصور می‌کنم که بسته شده‌اید به صندلی‌های آهنی، نمی‌توانید حرف بزنید و کاملاً هوشیارید. من با شما حرف می‌زنم. اندازه تمامِ زمان‌هایی که نشد، نگذاشتی
 
چقـدر دوست دارمدستهای مردانـه ات راڪـه دستهای ڪوچڪم رادرآن جامیـدهیو نوازش میڪنیتا بفهمم تو ڪنارم هستیومــن تڪیـه گاهی مطمئــن دارم …
 
============================================================
 
اتفاق هاےِ خوبهمیشہ مےاُفتَندمثلِ مِهرِ ” تُو” ڪہبہ دِلَـــــ❤️ـــــم “اُفتاده”مےبینے حَتّے “اُفتادڹ” هَمفعلِ قَشنگیست !وقتے پاےِ ” تُو” وَسَط باشَد …
 
============================================================
 
بر پنجره ام بُخارِ تو می‌ چسبدصبحانه در انتظارِ تو می‌ چسبدقوری و س
به قلم دامنه : در «مدرسه‌ی سلیمانی» (۱۵) به نام خدا. سلام. شهید حاج قاسم سلیمانی، رفتار و افڪار دیپلماتیڪ در میدان سیاست دڪتر محمدجواد ظریف را بیشتر از همه درڪ می‌ڪرد، و دڪتر ظریف نیز، رفتار و افڪار سیستماتیڪ در میدان مقاومت حاج قاسم سلیمانی را. زیرا در هر ڪشور پیشرفته و یا پیشتاخته‌ای، این دو مسیر مانند دو خطِ یڪ ریل است و سلیمانی و ظریف گویی لوڪوموتیورانِ این ریل بودند؛ ریل رو به جلو.
 
نمونه این‌ڪه خود آقای ظریف اخیراً در دانشگاه فرمانده

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها